غمخوار. تحمل کننده اندوه: خاقانیا سگ جان شدی کانده کش جانان شدی در عشق سر دیوان شدی نامت بدیوان تازه کن. خاقانی. خاقانی اگر چه عقل دستخوش تست هم محرم عشق باش کانده کش تست. خاقانی
غمخوار. تحمل کننده اندوه: خاقانیا سگ جان شدی کانده کش جانان شدی در عشق سر دیوان شدی نامت بدیوان تازه کن. خاقانی. خاقانی اگر چه عقل دستخوش تست هم محرم عشق باش کانده کش تست. خاقانی
کشنده و ازبین برندۀ اندوه. اندوه سوز. شادی آور: رخی از آفتاب اندوه کش تر شکر خندیدنی از صبح خوشتر. نظامی. یکی شب از شب نوروز خوشتر چه شب کز روز عید اندوه کش تر. نظامی
کشنده و ازبین برندۀ اندوه. اندوه سوز. شادی آور: رخی از آفتاب اندوه کش تر شکر خندیدنی از صبح خوشتر. نظامی. یکی شب از شب نوروز خوشتر چه شب کز روز عید اندوه کش تر. نظامی
نام یکی از دهستانهای بخش چکنی شهرستان خرم آباد است. این دهستان در مشرق بخش واقع است، از مغرب به دهستان دوره، از مشرق به دهستان ریمله، از شمال به سفیدکوه و از جنوب به رود خانه خرم آباد محدود است و در منطقۀ کوهستانی معتدل هوائی قرار دارد. آب آن از رود خانه خرم آباد و سراب کی و سراب ناوه کش و سراب چنگائی و چشمه های گوناگون تأمین می شود. این دهستان از 17 پارچه آبادی تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 2880 نفر است. قراء مهم آن عبارت است از: بشان رود، شرف و رحیم آباد. ساکنین آن از طوایف فتح اللهی و چکنی و عده ای چادرنشین هستند. از آثار ابنیۀ قدیم آن قلعۀ مخروبه ای به نام قلعۀ ناوه کش و پل ویرانی در نزدیکی رود خانه خرم آباد و بنای امام زاده ای به نام باباعباس است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
نام یکی از دهستانهای بخش چکنی شهرستان خرم آباد است. این دهستان در مشرق بخش واقع است، از مغرب به دهستان دوره، از مشرق به دهستان ریمله، از شمال به سفیدکوه و از جنوب به رود خانه خرم آباد محدود است و در منطقۀ کوهستانی معتدل هوائی قرار دارد. آب آن از رود خانه خرم آباد و سراب کی و سراب ناوه کش و سراب چنگائی و چشمه های گوناگون تأمین می شود. این دهستان از 17 پارچه آبادی تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 2880 نفر است. قراء مهم آن عبارت است از: بشان رود، شرف و رحیم آباد. ساکنین آن از طوایف فتح اللهی و چکنی و عده ای چادرنشین هستند. از آثار ابنیۀ قدیم آن قلعۀ مخروبه ای به نام قلعۀ ناوه کش و پل ویرانی در نزدیکی رود خانه خرم آباد و بنای امام زاده ای به نام باباعباس است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
زنده گر. احیاکننده موتی. (آنندراج). زنده کننده. احیاکننده. محیی. (فرهنگ فارسی معین) : که زنده کن پاک جان من اوست بر آنم که روشن روان من اوست. فردوسی. از مدحتش که زنده کن دوستان اوست تا نفخ صور، صور دوم در دهان ماست. خاقانی. پدیدآور خلق عالم تویی تو میرانی و زنده کن هم تویی. نظامی. زمین زنده دار آسمان زنده کن جهانگیر دشمن پراکنده کن. نظامی. - زنده کن آتش، مشتعل سازندۀ آن. روشن کننده آتش: غازه کش چهرۀ گلهای باغ زنده کن آتش دلها بداغ. میرزا طاهر وحید (از آنندراج). - زنده کن نام، نام آورکننده. از گمنامی بیرون آورنده. نگهدارنده و حافظ نام کسی یا خانواده ای: منم ویژه، زنده کن نام اوی مبادا بجز نیک فرجام اوی. فردوسی
زنده گر. احیاکننده موتی. (آنندراج). زنده کننده. احیاکننده. محیی. (فرهنگ فارسی معین) : که زنده کن پاک جان من اوست بر آنم که روشن روان من اوست. فردوسی. از مدحتش که زنده کن دوستان اوست تا نفخ صور، صور دوم در دهان ماست. خاقانی. پدیدآور خلق عالم تویی تو میرانی و زنده کن هم تویی. نظامی. زمین زنده دار آسمان زنده کن جهانگیر دشمن پراکنده کن. نظامی. - زنده کن آتش، مشتعل سازندۀ آن. روشن کننده آتش: غازه کش چهرۀ گلهای باغ زنده کن آتش دلها بداغ. میرزا طاهر وحید (از آنندراج). - زنده کن نام، نام آورکننده. از گمنامی بیرون آورنده. نگهدارنده و حافظ نام کسی یا خانواده ای: منم ویژه، زنده کن نام اوی مبادا بجز نیک فرجام اوی. فردوسی
برندۀ انده (اندوه). آنکه غم و اندوه را از بین می برد. تسلی دهنده: دبیری بیاورد انده بری همان ساخته پهلوی دفتری. فردوسی. مهر فرزند بر خواجه فکنده ست جهان زآنکه چون مادر انده خور انده بر اوست. فرخی. خاقانی غریبم در تنگنای شروان دارم هزار انده انده بری ندارم. خاقانی، سبو و کوزه. (ناظم الاطباء)
برندۀ انده (اندوه). آنکه غم و اندوه را از بین می برد. تسلی دهنده: دبیری بیاورد انده بری همان ساخته پهلوی دفتری. فردوسی. مهر فرزند بر خواجه فکنده ست جهان زآنکه چون مادر انده خور انده بر اوست. فرخی. خاقانی غریبم در تنگنای شروان دارم هزار انده انده بری ندارم. خاقانی، سبو و کوزه. (ناظم الاطباء)
زایل کننده اندوه. ازبین برندۀ غم و غصه: هم او میگسار است و هم چنگ زن هم اوچامه گویست و انده شکن. فردوسی. یکی پای کوب و دگر چنگ زن سدیگر خوش آواز و انده شکن. فردوسی
زایل کننده اندوه. ازبین برندۀ غم و غصه: هم او میگسار است و هم چنگ زن هم اوچامه گویست و انده شکن. فردوسی. یکی پای کوب و دگر چنگ زن سدیگر خوش آواز و انده شکن. فردوسی